حسام کوچولوحسام کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر........

مراسم جشن تولد

به نام خداوند مهربان از چند ماه پیش درگیر آماده کردن وسایل تولدت بودم و با شور و شوق و هیجان آماده شون می کردم. روز تولدت رو 21/1/94 گرفتیم چون هم جمعه بود و هم روز مادر. تا روز تولدت که فرا رسید صبح روز تولد با دل درد و دل پیچه از خواب بیدار شدی،صبحونه هم نخوردی، وسایل رو جمع کردیم و راهی باغ شدیم در طی راه یک چورت کو چیکی زدی توی باغ حسابی بازی کردی، (آب بازی ،تاب بازی، )کلی خسته شدی و بعد ناهار خوابیدی بعد از ظهر موقعی که مامان جون داشت بهت غذا می داد متوجه در اومدن دندان پنجمت هم شدن و دلیل بی اشتهایی رو فههمیدم تا ساعت 5 که مهمون ها یکی یکی اومدن،خیلی بهمون خوش گذشت اما چون مثل همیشه نمیتونستم بهت برسم یکم اذیت شدی. ...
23 فروردين 1394

تولدت مبارک

به نام افریننده هستی سلام پسر نازنینم سال پیش مثل امروز: از ساعت 1بامداد تا 5 صبح دائم گریه میکرمو دعا استرس داشتم قرار بود خانه دونفره مان سه نفره شود قرار بود جز نام دختر و همسر نام مادر هم برای من باشد و تمام این ها اضطرابم را بیش تر میکرد ساعت5 بامداد راهی بیمارستان شدم شور وشوق عجیبی داشتم,هوا هم بهاری مست کننده بود و این عوامل بر اشتیاق و هیجانم می افزاد کم کم بعد روند مراحل بیمارستان راهی اتاق عمل شدم ساعت 7:30 بیهوش شدم وقتی به هوش امده بودم به دنبال تو میگشتم. دیدمت صورت سفید, لبان قرمز ورم کرده,چشمانی پف آلود داشتی و از آن روز نام من مادر شد. ...
23 فروردين 1394
1